اين يه وبلاگ شامل همه چی ازجمله جک وداستان طنز و عـکس و اهنگ و ....

 خیلی وقت ها... باید به اصل برگردیم. این وبلاگ اولین وبلاگ منه. بعد از این وبلاگ شاید بیست تا وبلاگ ذاشتم و الانم یه سایت دارم. تنها جائی که پاکش نکردم این جا بود... شاید بهتر باشه دوباره این جا باز شه... یه شروع دوباره


برچسب‌ها: <-TagName->
+ تاريخ سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:,ساعت 16:43 به قلم محمدرضا   |


 
پدر : دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی
پسر(دانشجوی رشته مهندسی صنایع): نه! من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم
پدر: اما دختر مورد نظر من، دختر «بیل گیتس» است
پسر: آهان اگر اینطوریه، قبول است
پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید
پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم
بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند
پدر: اما این مرد جوان، قائم مقام «مدیرعامل بانک جهانی» است
بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است
 
بالاخره پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود

پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم
مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم
پدر: اما این مرد جوان داماد «بیل گیتس» است
مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد
و معامله به این ترتیب انجام می شود
نتیجه اخلاقی: حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید چیزهایی بدست آورید. اما باید روش مثبتی را برگزینید


برچسب‌ها: <-TagName->
+ تاريخ دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:,ساعت 21:15 به قلم محمدرضا   |

ضد حال یعنی این!!!!!
دخترجوانی از مکزیک برای یک مأموریت اداری چند ماهه به آرژانتین منتقل شد
پس از دو ماه ، نامه ای ازنامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون
لورای عزیز ، متأسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه از راه دور ادامه بدهم و باید بگویم که دراین مدت ده بار به تو خیانت کرده‌ام !!! و می دانم که نه تو و نه من شایسته این وضع نیستیم. من را ببخش و عکسی که به تو داده بودم برایم پس بفرست
باعشق : روبرت
دخترجوان رنجیـده خاطر از رفتار مرد ، از همه همکاران و دوستانش می خواهد که عکسی از نامزد ، برادر ، پسرعمو ، پسردایی ... خودشان به اوقرض بدهند و همه آن عکس ها را همراه با عکس روبرت ، نامزد بی وفایش ، دریک پاکت گذاشته و همراه با یادداشتی برایش پست می کند ، به این مضمون
روبرت عزیز ، مرا ببخش ، اما هر چه فکر کردم قیافه تو را به یاد نیاوردم ، لطفاً عکس خودت را از میان عکس‌های توی پاکت جدا کن و بقیه را به من برگردان


برچسب‌ها: <-TagName->
+ تاريخ دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:ضدحال,پسر,نامزد,مکزیک,ساعت 21:14 به قلم محمدرضا   |

از خاطرات یک عروس

دوشنبه
 الان رسیدیم خونه بعد از مسافرت  ماه عسل و تو خونه جدید مستقرشدیم.
خیلی سرگرم کننده هست این که واسه ریچارد آشپزی می‌کنم . امروز می‌خوام یه جور کیک درست کنم
 که تو دستوراتش ذکر کرده 12 تا تخم مرغ رو جدا جدا بزنین ولی من کاسه به اندازه‌ی کافی نداشتم واسه‌ی همین مجبور شدم 12 تا کاسه قرض بگیرم تا بتونم تخم مرغ‌ها رو توش بزنم .

از خاطرات یک عروس

دوشنبه
 الان رسیدیم خونه بعد از مسافرت  ماه عسل و تو خونه جدید مستقرشدیم.
خیلی سرگرم کننده هست این که واسه ریچارد آشپزی می‌کنم . امروز می‌خوام یه جور کیک درست کنم
 که تو دستوراتش ذکر کرده 12 تا تخم مرغ رو جدا جدا بزنین ولی من کاسه به اندازه‌ی کافی نداشتم واسه‌ی همین مجبور شدم 12 تا کاسه قرض بگیرم تا بتونم تخم مرغ‌ها رو توش بزنم .

سه‌شنبه


 ما تصمیم گرفتیم واسه‌ی شام سالاد میوه بخوریم . در روش تهیه‌ی اون نوشته بود « بدون پوشش سرو شود


 » (dressing= لباس ، سس‌زدن) خب من هم این دستور رو انجام دادم ولی ریچارد  یکی از دوستاشو واسه شام آورده بود خونه مون . نمی‌دونم چرا هر دو تاشون وقتی که داشتم واسه‌شون سالاد رو سرو می‌کردم اون جور عجیب و شگفت‌زده به من نگاه می‌کردن.


 


چهارشنبه


 من امروز تصمیم گرفتم برنج درست کنم و یه دستور غذایی هم پیدا کردم واسه‌ی این کار که می‌گفت  قبل از دم کردن برنج کاملا شست‌وشو کنین.


 پس من آب‌گرم‌کن رو راه انداختم و یه حموم حسابی کردم قبل از این که برنج رو دم کنم . ولی من  آخرش نفهمیدم این کار  چه تاثیری تو دم کردن بهتر برنج داشت .


 


پنج‌شنبه


 باز هم امروز ریچارد ازم خواست که واسه‌ش سالاد درست کنم . خب من هم یه دستور جدید رو امتحان کردم .


تو دستورش گفته بود مواد لازم رو آماده کنین و بعد اونو روی یه ردیف  کاهو پخش کنین و بذارین یه ساعت بمونه قبل از این  که اونو بخورین . خب منم کلی گشتم تا یه باغچه پیداکردم و سالادمو روی یه ردیف از کاهوهایی که اون جا بود پخش و پرا کردم و فقط مجبور شدم یه ساعت بالای سرش بایستم که یه دفعه یه سگی نیاد اونو بخوره.  ریچارد اومد اون جا و ازم پرسید من واقعا  حالم خوبه؟؟


نمی‌دونم چرا ؟ عجیبه !!! حتما خیلی تو کارش استرس داشته. باید سعی کنم یه مقداری دلداریش بدم.


 


جمعه


امروز یه دستور غذایی راحت پیدا کردم . نوشته بود همه‌ی مواد لازم رو تو یه کاسه بریز و بزن به چاک (beat it = در غذا : مخلوط کردن ، در زبان عامیانه : بزن به چاک) خب منم ریختم تو کاسه و رفتم خونه‌ی مامانم . ولی فکر کنم دستوره اشتباه بود چون وقتی برگشتم خونه مواد لازم همون جوری که ریخته بودمشون تو کاسه مونده بودند.


 


شنبه


 ریچارد امروز رفت مغازه و یه مرغ خرید و از من خواست که واسه‌ی  مراسم  روز یک‌شنبه اونو آماده کنم ولی من مطمئن نبودم که چه جوری آخه می‌شه یه مرغ رو واسه  یک‌شنبه لباس تنش کرد و آماده اش کرد .


قبلا به این نکته تو مزرعه‌مون توجهی نکرده بودم  ولی بالاخره یه لباس قدیمی عروسک پیدا کردم و با کفش‌های خوشگلش ..وای من فکر می‌کنم مرغه خیلی خوشگل شده بود.


وقتی ریچارد مرغه رو دید اول شروع کرد تا شماره‌ی 10 به شمردن ولی بازم خیلی پریشون بود.


 حتما به خاطر شغلشه یا شایدم انتظار داشته مرغه واسه‌ش برقصه.


 وقتی ازش پرسیدم عزیزم آیا اتفاقی افتاده ؟شروع کرد به گریه و زاری و هی داد می‌زد آخه چرا من ؟ چرا من؟


 هووووم ... حتما به خاطر استرس کارشه ... مطمئنم ...


برچسب‌ها: <-TagName->
+ تاريخ دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:عروس,داماد,غذا,لباس,ساعت 21:9 به قلم محمدرضا   |

صبحی مادری برای بیدار کردن پسرش رفت.
مادر: پسرم بلند شو. وقت رفتن به مدرسه است.
پسر: اما چرا مامان؟ من نمی خوام برم مدرسه.
مادر: دو دلیل به من بگو که نمی خوای بری مدرسه.
پسر: یک که همه بچه ها از من بدشون می یاد. دو همه معلم ها از من بدشون می یاد.
مادر: اُه خدای من! این که دلیل نمی شه. زود باش تو باید بری به مدرسه.
پسر: مامان دو دلیل برام بیار که من باید برم مدرسه؟

 


مادر: یک تو الآن پنجاه و دو سالته. دوم اینکه تو مدیر مدرسه هستی!!
 


برچسب‌ها: <-TagName->
+ تاريخ دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:,ساعت 21:6 به قلم محمدرضا   |

روزی، وقتی هیزم شكنی مشغول قطع كردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتی در حال گریه كردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می كنی؟ هیزم شكن گفت كه تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت.
"آیا این تبر توست؟" هیزم شكن جواب داد: " نه" فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید كه آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شكن جواب داد : نه. فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبر توست؟ جواب داد: آره.
فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شكن خوشحال روانه خونه شد.

یه روز وقتی داشت با زنش كنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی آب.
هیزم شكن داشت گریه می كرد كه فرشته باز هم اومد و پرسید كه چرا گریه می كنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب. "

 فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید : زنت اینه؟ هیزم شكن فریاد زد: آره!
فرشته عصبانی شد.

" تو تقلب كردی، این نامردیه "

هیزم شكن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی، اگه به جنیفر لوپز "نه" می گفتم تو می رفتی و با كاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به كاترین زتاجونز "نه" میگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود كه این بار گفتم آره.

نكته اخلاقی: هر وقت مردی دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و مفیده


برچسب‌ها: <-TagName->
+ تاريخ دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:,ساعت 21:4 به قلم محمدرضا   |

امریکا :
زن و شوهر دعوا می کنند.اون وسط سه چهار تایی شیشه و ظرف و ظروف هم میشکنه.شب میشه و هر دو میخوابند.وسطای شب، زن تفنگ شکاری شوهرش رو بر میداره و دو گلوله توی سر شوهرش خالی می کنه عروس! بعد هم با خیال راحت میخوابه تا فرداش که پلیس دستگیرش می کنه و به جرم قتل محاکمه می شه.هر چقدر هم وکلای زن تلاش می کنند تا نشون بدن زن تعادل روانی نداره فایده ای نداره و زن به اعدام محکوم میشه و واحد مرکزی خبر یکی از کشور های آسیایی فریاد وامصیبتا و وغیرتا راه میندازه که مسلمونا چه نشسته اید که یک دیوانه که از لحاظ عقلی به بلوغ نرسیده رو دارن به جرم قتل شوهر بدریخت و بی تربیتش اعدام میکنند و بعد هم دوازده تا آمار مختلف درباره میزان بالای قتل و جرم و جنایت در امریکا به خورد ملت میدن و در نهایت نتیجه می گیرن که این فتل به خاطر سیاست های اوباماست! فرداش هم سه تا نوجوون 18 ساله که در 8 سالگی مرتکب قتل شدند در زندان اون کشور آسیایی اعدام می شن و یه لیوان آب روش!
علت دعوا: عدم توافق بر سر مشاهده سریال گریز آناتومی کانال 13 و راگبی کانال 15
فرانسه :
زن و شوهر دعوا می کنند.زن قهر می کنه و به خیابان میره و مقابل کاخ الیزه دست به اعتصاب میزنه.خبر این اعتصاب به سرعت در همه جای دنیا می پیچه.فرداش تمامی مهاجران غیر قانونی آفریقایی و آسیایی ، تمام زنان بیوه و مطلقه و اون جوری،تمامی اعضا و کارکنان سفارت خانه های یکی از کشوران آسیایی و تمام کارکنان ادارات دولتی فرانسه به اعتصاب می پیوندند و دو هزار و پانصد خبرنگار از سراسر دنیا و پنج هزار خبرنگار از یکی از کشور های آسیایی از لحظه لحظه این اعتصاب عکس و تصویر تهیه می کنند.پس فرداش دویست و سی سایت و وبلاگ در حمایت از این اعتصاب درست میشه و کمپین حمایت از «زنان توسری خورده و تحقیر شده به دست شوهرای دیو صفت» توسط انجمن فمنیست های مقیم پاریس اعلام موجودیت می کنه.در روز سوم اعتصاب کامیون دارن و تاکسی رانان و رانندگان مترو و خلاصه هر کسی که پشت فرمون میشه به اعتصاب می پیونده و عملاً سیستم حمل و نقل فرانسه فلج میشه .دو هزار و پانصد خبرنگار از سراسر دنیا در حالی که نسبت به وقوع یک فاجعه در فرانسه هشدار میدن این خبر رو به تمام دنیا مخابره می کنند و پنج هزار خبرنگار متعلق به یک کشور آسیایی در حالی که بشکن میزنند ، نابودی قریب الوقوع سارکوزی و دولتش رو به خبرگزاری متبوعشون گزارش می کنند.در روز پنجم اعتصاب به غیر از سارکوزی و خانواده اش بقیه فرانسوی ها به اعتصاب می پیوندن و در یکی از کشور های آسیایی روز ملی حمایت از زنان مظلوم ! به عنوان روز ملی ثبت میشه و به کمک تبلیغات 24 ساعته رسانه ای و انواع و اقسام خوراکی های خوشمزه یک عدد راهپیمایی کاملاً خود جوش علیه سارکوزی و دولت استکباری فرانسه و اسرائیل و امریکا و در حمایت از مردم فلسطین راه میفته و پرچم امریکا و فرانسه و سایر کشور های اروپایی به آتش کشیده میشه.در روز ششم اعتصاب زن و شوهر از هم طلاق می گیرن و اعتصاب و اعتراض بدون کشته و زخمی و حتی بدون یک مورد تجاوز به اتمام میرسه و همه میرن خونه هاشون و در یکی از کشور های آسیایی پرده از نقش یکی از کشور های امریکای شمالی در به راه انداختن این بلبشو برداشته میشه.راستی این وسط یه روزنامه هم که نیازی نیست بگیم کیه هزار تا فحش خار مادر و دو هزار تا نسبت بی ناموسی به بانو سارکوزی (برونی سابق) پرتاب می کنه!
علت دعوا:خیانت
ایتالیا :
زن و شوهر دعوا می کنند و چون هر دوشون متعلق یه دو تا خانواده مافیایی مختلف هستند یه جنگ تمام عیار بین این دو تا خانواده رخ میده و اوضاع شلوغ پلوغ میشه و برلوسکونی هم که میبینه همه جا شلوغه و کسی خواسش نیست یه دختر 17 ساله دیگه رو شبانه به ویلای شخصیش دعوت می کنه.
علت دعوا:جرو بحث بر سر اینکه کدوم خانواده خفن تره
ایران :
زن و شوهر دعوا می کنند.ابتدا مقادیری فحش به پدر و مادر دو طرف داده میشه.سپس شوهر محترم تا جایی که میخوره زنش رو کتک میزنه.بعد هم سه روز تمام خانوم رو از سقف آویزان میکنه و در نهایت دو ماه تموم خانوم رو در خونه زندانی می کنه.بعد زن مذکور شکایت می کنه و به علت شکستگی سه دنده ، در رفتگی کتف ، ترک خوردن استخوان ساق پا و لخته خون در سر تقاضای طلاق میده ولی از اونجایی که این آسیب های پیش پا افتاده نمیتونه مانع از وظایف زناشویی بشه تقاضا رد میشه و قضیه با سه جلسه مشاوره ختم به خیر میشه!
علت:علت خاصی نداره کلاً طبق نظرات و تجربیات مادر شوهر باید گربه رو دم حجله کشت!
عربستان :
بین شوهر و زن هایش دعوا میشه.طبق قانون در چنین مواردی شوهر حق داره یه زن دیگه هم بگیره.اتفاق دیگه ای نمیفته
علت دعوا: عدد زوجات اینقدر زیاده که نوبت به همشون نمیرسه!!!
امارات :
زن و شوهر اصولاً حالشو ندارند با هم دعوا کنند
برچسب‌ها: <-TagName->
+ تاريخ دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:دعوا,زن,شوهر,امریکا,ایران,امارات,ساعت 1:5 به قلم محمدرضا   |

چه ها بياين، ميخوام با واقعيت زندگي آشناتون كنم!...
..
.
...
..
... ... .
..
.....
..
.
...
....
.....
.....
.....
.....
اماده اید؟؟
...
بچه ها----> واقعيت زندگي!

واقعيت زندگي ----> بچه ها!

برچسب‌ها: <-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:,ساعت 22:49 به قلم محمدرضا   |

1- هوی گوسفند چه خبرته؟!؟!
گوسفند در اصل به موجودی پشمالو و بی نزاکت گفته می شود که اندک زمانی است پایش را در شهر گزارده (همون دهاتی) ولی ما امروزه به رانندگانی که چراغ قرمز را رد می کنند، رانندگانی که به محض سبز شدن چراغ و جهت یادآوری خاطره حنابندان مادر بزرگشان بوق های ممتد می زنند، عابرانی که از وسط اتوبان رد می شوند و یا صف اتوبوس را رعایت نمی کنند، بازیکنان تیم ملی فوتبال وقتی موقعیتی را خراب می کنند و کسانی که موقع راه رفتن پای دیگران را لگد می کنند می گوییم: هوی گوسفند چه خبرته؟!؟!




2-از همه پسرها متنفرم

از آنجایی که تب پیدا کردن بوی فرند (BF) در بین دوشیزگان دبیرستانی بسیار رواج پیدا کرده و یک جورایی از نان شب هم برای این عزیزان واجب تر است و از آنجایی که این نوگلان عمراً به پسر پایین تر از 25 سال پا بدهند و از آنجایی که یک پسر 25 ساله خیلی چیزها را می داند ولی یک دختر 16-17 ساله خیلی چیز ها را نمی داند پس طبیعی است که این وسط چه کسی باید گرگ شود و چه کسی قربانی....
طبق آمار های گرفته شده 99 درصد دختران دبیرستانی قبل از خوردن 100 عدد قرص دیازپام و خودکشی این جمله را بیان می کنند: از همه پسر ها متنفرم!


3-بابا جون هر وقت خواستی بیای خونه 2 تا شمع هم بگیر. چون برق نداریم!

جمله ای که طی ماه گذشته بسیار پر کاربرد شده است و از آنجایی که هر حرف دیگری در این رابطه بزنیم تبدیل به سیاسی می شویم و اینا پس دیگه چیزی نمی گیم و مثل شهروند نمونه میریم سراغ موضوعات کم خطرتر!


4-الو! صدات قطع و وصل میشه.برو یه جا که آنتن داشته باشی!

طبق تحقیقات به عمل آمده به طور متوسط نیمی از زمان مکالمه با تلفن همراه در اقصی نقاط کشورمون صرف گفتن جمله بالا می گردد. شایان ذکر است در پاره ای از موارد جملات دیگری به جای جمله بالا به کار می روند که شامل همین مضمون هستند و عبارتند از: قطع و وصل میشی حاجی ، نقطه کور ایستادی صدات نمیاد، برو اون خطت رو بفروش با پولش آدامس بخر، ای مخابرات فلان فلان شده،..... (سانسور شد !!) بلده هی پول قبض بگیره! (به جای کلمه فلان فحش های مورد نظر را جایگذاری کنید)

5- آقای مجری، لطفاً یه کم راهنمایی کنید؟
منظور از جمله بالا مسابقات تلویزیونی و مجریان دلنواز و جایزه های نفیس (اعم از ساعت مچی و دیواری و رومیزی و زیر میزی و کنار میزی و اشتراک یک سال پوشک My Baby و دویست و چهل و نه تومان پول نقد و ...) و شرکت کنندگان بسیار باهوش (با بهره هوشی در حد جلبک های فتوسنتز کننده اعماق اقیانوس ها) می باشد.
معمولاً عبارت « آقای مجری میشه یه راهنمایی بکنید؟» بعد از قرائت سوال توسط مجری بامزه و تو دل بروی برنامه ، توسط شرکت کننده که احتمالاً صغری 34 ساله و ترشیده و یا کرم علی 14 ساله و محصل می باشند، پرسیده می شود (نگاهی به شرایط سنی و اجتماعی شرکت کنندگان این مسابقه، خود به تنهایی برای نشون دادن سطح نازل این برنامه ها کافیه).
تا شرکت کننده محترم بتواند بعد از راهنمایی های مربوطه توسط مجری محترم (که بسته به آی کیوی شرکت کننده از حرکات موزون تا گفتن جواب مسابقه تغییر می کند) به جواب مورد نظر دست بیابد. سوالات برنامه نیز موضوعاتی همچون آرامگاه خواجه حافظ شیرازی کجاست؟ ، تعداد انگشتان دست و یا پا در انسان چند تاست؟ ، علی دایی کیست ، چرا زن نمی گیری و موضوعاتی از این قبیل می باشد!


6-ای بابا! آقای راننده، من هر روز این مسیر رو با تاکسی میام. دیروز 250 تومان بود. یعنی چی الان میگی باید 1250 تومان بدم؟!؟!

در جایی که گنجشگکان میومیو می کنند و سگ ها جیک جیک و گربه ها واق واق ، پس خیلی طبیعی است که صبح روز بعد کرایه را چند برابر کنند!


7-آقای دکتر مریض تخت دو که دیروز عملش کرده بودین، همین الان تموم کرد!

آقا جان من اشتباهات پزشکی هم جزئی از عمل های جراحیه! به فرض هم که یه دکتر متخصصی از هر 4 نفری که عمل می کنه 3 نفرشون می میره. دلیل نمیشه که شما فکر کنید این بنده خدا سواد نداره و به خاطر پارتی و رابطه و اینا مدرکش رو گرفته! اصلاً اگه طرف آدم نکشه که بش نمی گن دکتر که! بابا جان اون یه چیزی حالیشه. طرف دکتره ها! گیر نده عزیزم. برو ماستتو بخور. به توچه طرف چه جوری و از کجا (منظور اوکراین نیست ها!) مدرکشو گرفته؟


8-شلام ژن. اون پنژره رو ببند شوژ میاد! (یعنی:سلام زن.اون پنجره رو ببند سوز میاد)

بحمدالله در زمینه اعتیاد و معتاد پروری توانستیم بترکونیم و موفق شدیم سن اعتیاد را به حدود 14 الی 15 سالگی کاهش بدیم و اصولاً در این زمینه هیچ یک از استاندارد های جهانی برای ما رقمی به حساب نمی آیند. در هر صورت جمله بالا یکی از پرکاربردترین جملاتیه که هر روز میشنویم یا شاید هم خودمون به زبونش میاریم!


9-برخورد یک دستگاه مینی بوس با یک سواری حادثه آفرید!

خوب دیگه همه میدونیم خودرو هامون فرسوده اند و جاده هامون فرسوده تر و رانندگانمون خواب آلوده تر!

برچسب‌ها: <-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:,ساعت 22:47 به قلم محمدرضا   |

 شقایق گل همیشه عاشق

شقایق گفت با خنده    نه بیمارم نه تبدارم

اگر سرخم چنان آتش   حدیث دیگری دارم

 

گلی بودم به صحرایی    نه با این رنگ و زیبایی

نبودم آن زمان هرگز     نشان عشق و شیدایی

 

یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود

و صحرا در عطش می سوخت   تمام غنچه ها تشنه

و من بی تاب و خشکیده    تنم در آتشی می سوخت

 

ز ره آمد یکی خسته    به پایش خار بنشسته

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود

 

ز آنچه زیر لب می گفت  شنیدم سخت شیدا بود

نمیدانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود اما

طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد

             از آن نوعی که من بودم

             بگیرند ریشه اش را و بسوزانند

شود مرهم برای دلبرش    آندم شفا یابد

 

 

چنانچه با خودش می گفت   بسی کوه و بیابان را

بسی صحرای سوزان را      به دنبال گلش بوده

و یک دم هم نیاسوده    که افتاد چشم او ناگه به روی من

بدون لحظه ای تردید    شتابان شد به سوی من

به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به ره افتاد

 

و او می رفت و من در دست او بودم

و او هر لحظه سر را رو به بالاها تشکر از خدا میکرد

 

پس از چندی هوا چون کوره آتش زمین می سوخت

و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت

به لب هایی که تاول داشت گفت : اما چه باید کرد ؟

             در این صحرا که آبی نیست

             به جانم هیچ تابی نیست

 

اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من

برای دلبرم هرگز دوایی نیست

و از این گل که جایی نیست

 

خودش هم تشنه بود اما نمی فهمید حالش را

چنان میرفت و من در دست او بودم

و حالا من تمام هست او بودم

دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟

نه حتی آب   نسیمی در بیابان کو ؟

 

و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت

که ناگه روی زانوهای خود خم شد

دگر از صبر او کم شد   دلش لبریز ماتم شد

کمی اندیشه کرد آنگه    مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت

نشست و سینه را با سنگ خارایی ز هم بشکافت                   

                          

                        اما آه

 

صدای قلب او گویی جهان را زیر و رو میکرد

و هر چیزی که هر جا بود با غم روبرو میکرد

              

       نمیدانم چه می گویم     بجای آب

       خونش را به من داد و بر لب های او فریاد

 

بمان ای گل که تو تاج سرم هستی

          دوای دلبرم هستی

                  بمان ای گل و من ماندم

                           نشان عشق و شیدایی

                                      و با این رنگ و زیبایی

                                               و نام من شقایق شد

                                                          گل همیشه عاشق شد ..........
 


برچسب‌ها: <-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 28 اسفند 1390برچسب:,ساعت 21:50 به قلم محمدرضا   |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد