اين يه وبلاگ شامل همه چی ازجمله جک وداستان طنز و عـکس و اهنگ و ....

یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. چوپانی مهربان بود که در نزدیکی دهی، گوسفندان را به چرا می برد. مردم ده که از مهربانی و خوش اخلاقی او خرسند بودند، تصمیم گرفتند که گوسفندانشان را به او بسپارند تا هر روز آنها را به چرا ببرد. او هر روز مشغول مراقبت از گوسفندان بود و مردم نیز از این کار راضی بودند. برای مدتها این وضعیت ادامه داشت و کسی شکوه ای نداشت تا اینکه …

یک روز چوپان شروع کرد به فریاد: آی گرگ آی گرگ. وقتی مردم خود را به چوپان رساندند دریافتند که گرگی آمده است و یک گوسفند را خورده است.

آنان چوپان را دلداری دادند و گفتند نگران نباشد و خدا را شکر که بقیه گله سالم است. اما از آن پس، هر چند روز یک بار چوپان فریاد میزد: “گرگ. گرگ. آی مردم، گرگ”. وقتی مردم ده، سرآسیمه خود را به چوپان می رساندند می دیدند کمی دیر شده و دوباره گرگ، گوسفندی را خورده است. این وضعیت مدتها ادامه داشت و همیشه مردم دیر می رسیدند و گرگ، گوسفندی را خورده بود!

پس مردم ده تصمیم گرفتند …پولهای خود را روی هم بگذارند و چند سگ گله بخرند. از وحشی ترین ها و قوی ترین سگ ها را …

چوپان نیز به آنها اطمینان داد که با خرید این سگها، دیگر هیچگاه، گوسفندی خورده نخواهد شد. اما پس از خرید سگ ها، هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دوباره، صدای فریاد “آی گرگ، آی گرگ” چوپان به گوش رسید. مردم دویدند و خود را به گله رساندند و دیدند دوباره گوسفندی خورده شده است. ناگهان یکی از مردم، که از دیگران باهوش تر بود، به بقیه گفت: ببینید، ببینید. هنوز اجاق چوپان داغ است و استخوانهای گوشت سرخ شده و خورده شده گوسفندانمان در اطراف پراکنده است !!!

مردم که تازه متوجه شده بودند که در تمام این مدت، چوپان، دروغ می گفته است، فریاد برآوردند: آی دزد. آی دزد. چوپان دروغگو را بگیرید تا ادبش کنیم. اما ناگهان چهره مهربان و مظلوم چوپان تغییر کرد. چهره ای خشن به خود گرفت. چماق چوپانی را برداشت و به سمت مردم حمله ور شد. سگها هم که فقط از دست چوپان غذا خورده بودند و کسی را جز او صاحب خود نمی دانستند او را همراهی کردند.

بسیاری از مردم از چماق چوپان و بسیاری از آنها از “گاز” سگ ها زخمی شدند. دیگران نیز وقتی این وضعیت را دیدند، گریختند. در روزهای بعد که مردم برای عیادت از زخمی شدگان می رفتند به یکدیگر می گفتند: “خود کرده را تدبیر نیست”. یکی از آنها پیشنهاد داد که از این پس وقتی داستان “چوپان دروغگو” را برای کودکانمان نقل می کنیم باید برای آنها توضیح دهیم که هر گاه خواستید گوسفندان، چماق، و سگ های خود را به کسی بسپارید، پیش از هر کاری در مورد درستکاری او بررسی کنید و مطمئن شوید که او دروغگو نیست.

اما معلم مدرسه که آنجا بود و حرفهای مردم را می شنید گفت: دوستان توجه کنید که ممکن است کسی نخست “”راستگو”" باشد ولی وقتی گوسفندان، چماق و سگ های ما را گرفت وسوسه شود و دروغگو شود. بنابراین بهتر است هیچگاه “”گوسفندان”"، “”چماق”" و “”سگ های نگهبان”" خود را به یک نفر نسپاریم


برچسب‌ها: <-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:52 به قلم محمدرضا   |

فقط سوپ كلم است كه حال آدم را بيشتر از امتحان بهم ميزند --- آلبرت انيشتين

امتحان مسخره ترين كار دنياست ---- جرج برنارد شاو

امتحان بدون تقلب مثل كريسمس بدون درخت است ---- كي اس اليت

امتحان بخشي از زندگي است ،نه زندگي امتحانست --- پائولو كويئلو

امتحان در صورت عدم حذف پزشكي ، اولين گام در جهت شروع چاپلوسي پيش استاد براي نمره ي ده گرفتن است ---- كامي نيك صالحي

چي گفتيد امتحان؟ اصلا معني اس را نمي دانم ---- جرج اورول

امتحان فقط يه بازيه ... يه بازيه مسخره ---- از ديالوگهاي فيلم نيش

هر كس را ميخواهي از خودت متنفر كني ،امتحانش كن ---- يك ضرب المثل برمه اي

توي مدرسه هر سوالي را كه در امتحانهايم درست جواب ميدادم ، بعدا مي فهميدم كه كاملا غلط بوده اين اتفاق بعدها در زندگيم هم ادامه يافت . هر وقت فكر كردم درست رفتار كرده ام ،ديدم يك جاي كار اشتباه بود ----- ارنست همينگوي


برچسب‌ها: <-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:44 به قلم محمدرضا   |

* اگر مردي و زني به قصد چت خصوصي وارد مسنجر شوند ،واجب است كه قبل از شروع چت ، صيغهء حلاليت مجازي بين آن دو جاري شود . اين صيغه به صورت لوگو در دسترس همه افراد قرار مي گيرد تا با كليك به روي آن به صورت خودكارجاري گردد.

*
كليك كردن هر دو نفر مستحب است.

*
بديهي ايست كه اين صيغه ، تنها تا باز بودن پنجرهء چت اعتبار دارد و با بسته شدن پنجره ، چه سهوا و چه عمدا ، صيغه خود به خود فسخ مي گردد.

*
اين نوع صيغه فقط مختص زنان بيوه مي باشد.زنان بيوه مجاز به باز كردن همزمان دو پنجره چت يا بيشتر از آن نيستند.

*
دختران و زنان متاهل فقط مي توانند از صيغهءمجازي محرميت استفاده كنند و حق استفاده از صيغهء مجازي حلاليت را ندارند ( چت درحد سلام و احوالپرسي و با درصد اروتيك كمتر) .

*
صيغهء مجازي محرميت ، همچون صيغهء مجازي حلاليت ، به صورت لوگو در محل مناسب قرار خواهدگرفت.

*
تمام احكام جاري شدن و فسخ اين دو نوع صيغه يكسان ميباشد.

*
مردان متاهل حق باز كردن بيش از چهار و مردان مجرد پنج پنجرهءتوامان چت را ندارند.

*
فرستادن هر نوع ايكون بعد از جاري شدن صيغه حلال مي باشد.

*
چنانچه ايكوني قبل از جاري شدن صيغه ارسال گردد ، اين ايكون حرام زاده بوده و احكام ايكون هاي حرامزاده در مورد آن مصداق دارد.

*
اگر به هر علت غير ارادي ، مثل وقوع زلزله ، هنگ  كردن ناگهاني سيستم ، قطع شدن كانكشن يكي از دو طرف و قس الي الهذا ، ايكوني قبل از جاريشدن صيغه ارسال گردد ، احكام ايكون هاي حرامزادهء مشبهه بر آن صادق است.

*
بستن پنجرهء چت به اختيار مردان مي باشد . چنانچه زني قبل از مرداقدام به بستن آن بكند ، واجب است تا 4 روز عدهء پنچرهء بسته شده را به جا بياورد . قبل از پايان عده ، حق چت با هيچ ذكور ديگري را ندارد.

*
چنانچه زن متاهلي با يا بدون جاري شدن صيغهء مجازي حلاليت اقدام به چت با مردي بكند ، اين چت به منزلهء زناي محصنهء مجازي بوده و حد سنگسار مجازي بر او لازم مي گردد.

*
اگر مردي اقدام به چت با زني متاهل بنمايد ، با علم به متاهل بودن زن ، حتي در صورت جاري شدن صيغهءمجازي حلاليت حد تعزيري شلاق اينترنتي بر اولازم مي گردد.

*
زنان و مردان مشمول صيغهء مجازي حلاليت ، در صورت چت كردن بدون جاري نمودن صيغه ، در بار اول و دوم و سوم به حد تعزيري شلاق اينترنيمحكوم شده و در صورت تكرار در بار چهارم مصداق مفسد ه  في النت بوده و اجراي حكم اعدام اينترنتي بر آنان لازم است


برچسب‌ها: <-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:43 به قلم محمدرضا   |

باز هم خواب ریاضی دیده ام خواب خطهای موازی دیده ام

خواب دیدم میخوانم ایگرگ زگوند خنجر دیفرانسیل هم گشته کند

از سر هر جایگشتی میپرم دامن هر اتحادی میدرم

دست و پای بازه ها را بسته ام از کمند منحنی ها رسته ام

شیب هر خط را به تندی میدوم گوش هر ایگرگ وشی را میجوم

گاه در زندان قدر مطلقم گاه اسیر زلف حد و مشتقم

گاه خط را موازی میکنم با توان ها نقطه بازی میکنم

لشگری تمرین دارم بی شمار تیمی از فرمول دارم در کنار

ناگهان دیدم توابع مرده اند پاره خط و نقطه ها پژمرده اند

کاروان جذر ها کوچیده است استخوان کسرها پوسیده است

از لگ و بسط و نپر آثار نیست ردپایی از خط و بردار نیست

هیچکس را زین مصیبت غم نبود صفر صفرم هم دگر مبهم نبود

آری آری خواب افسون میکند عقده را از سینه بیرون میکند

مردم زین ایکس و ایگرگ داد داد روزهای بی ریاضی یاد باد!!!



برچسب‌ها: <-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:22 به قلم محمدرضا   |

 

بیشتر دچار سوء تفاهم با توند
بی آنکه بخواهی و بدانی،
بیشتر می رنجانیشان
بیشتر می رنجانندت
بیشتر به یادشان هستی
ولی ...
کمتر عشق می گیری
کمتر عشق می گیرند !
چشم به هم می زنی و می بینی عزیزترین ها
با یک برداشت نادرست از هم
هر روز از هم دور و دور تر میشوند ...
غافل از اینکه بهترین روزهایشان
با قهر و دوری و نامهربانی می گذرد!

 


برچسب‌ها: <-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:عشق,وفا,غافل,ساعت 20:18 به قلم محمدرضا   |


 

یکی بود ، دو تا نبود ، زیر گنبد کبود که شایدم کبود نبود و آبی
بود ، یه دختر خوشگل بی پدر مادر زندمی کرد. اسم این
دختر خوشگله سیندرلا بود که بلا نسبت دخترای امروزی، روم به
دیوار روم به دیوار ، گلاب به روتون خیلی خوشگل بود .
سیندرلا با نامادریش که اسمش صغرا خانم بود و ۲ تا خواهر
ناتنیاش که اسمشون زری و پری بود زندمی کرد . بیچاره
سیندرلا از صبح که از خواب پا می شد باید کار می کرد تا آخر
شب . آخه صغرا خانم خیلی ظالم بود . همش می گفت
سیندرلا پارکت ها رو طی کشیدی؟ سیندرلا لوور دراپه ها رو گرد
گیری کردی؟ سیندرلا میلک شیک توت فرنگیه منو آماده کردی ؟

سیندرلا هم تو دلش می گفت : ای بترکی ، ذلیل مرده ی گامبو
، کارد بخوره به اون شکمت که ۲ متر تو آفسایده ، و بلند می
گفت : بعله مامی صغی ( همون صغرا خانم خودمون ) . خلاصه
الهی بمیرم برای این دختر خوشگله که بدبختیهاش یکی دو تا
نبود . . القصه ، یه روز پسر پادشاه که خاک بر سرش شده بود
و خوشی زیر دلش زده بود ، خر شد و تصمیم گرفت که ازدواج
کنه .

رفت پیش مامانش و گفت مامان جونم .. مامانش : بعله
پسر دلبندم  شاهزاده : من زن می خوام .. مامانش : تو
غلط می کنی پسره ی گوش دراز ، نونت کمه ، آبت کمه ؟ دیگه
زن گرفتنت چیه؟ شاهزاده : مامان تو رو خدا ، دارم پیر
پسر می شم ، دارم مثل غنچه ی گل پرپر می شم ..مامانش
در حالی که اشکش سرازیر شده بود گفت : باشه قند عسلم ،
شیر و شکرم ، پسر گلم ، می خوای با کی مزدوج شی؟ .
شاهزاده : هنوز نمی دونم ولی می دونم که از بی زنی دارم
می میرم  مامانش : من از فردا سراغ می گیرم تا یه دختر
نجیب و آفتاب مهتاب ندیده و خوشگل مثل خودم برات پیدا کنم .

خلاصه شاهزاده دیگه خواب و خوراک نداشت . همش منتظر بود
تا مامانش یه دختر با کمالات و تحصیل کرده و امروزی براش گیر
بیاره. یه روز مامانش گفت : کوچولوی عزیز مامان ، من تمام
دخترای شهر رو دعوت کردم خونمون، از هر کدوم که خوشت
اومد بگو تا با پس گردنی برات بگیرمش ، شاهزاده گفت : چرا با
پس گردنی؟ مامانش گفت : الاغ ، چرا نمی فهمی ، برای اینکه
مهریه بهش ندی، پس آخه تو کی می خوای آدم بشی ؟ روز
مهمونی فرا رسید ، سیندرلا و زری و پری هم دعوت شده
بودند .

زری و پری هزار ماشاالله ، هزار الله اکبر ، بزنم به تخته ،
شده بودند مثل ۲ تا بچه میمون ، اما سیندرلا ، وای چی بگم
براتون شده بود یه تیکه ماه ، اصلا ماه کیلویی چنده ، شده بود
ونوس شایدم ( مگه من فضولم ، اصلا به ما چه شبیه چی
شده بود ) . صغرا خانم حسود چشم در اومده سیندرلا رو با
خودش نبرد ، سیندرلا کنار شومینه نشست و قهوه ی تلخ
نوشید و آه کشید و اشک ریخت . یهو دید یه فرشته ی تپل مپل
با ۲ تا بال لنگه به لنگه ، با یه دماغ سلطنتی و چشمای لوچ
جلوی روش ظاهر شد .سیندرلا گفت : سلام. فرشته :
گیریم علیک .

حالا آبغوره می گیری واسه من ؟  سیندرلا :
نه واسه خودم می گیرم .فرشته : بیجا می کنی ، پاشو
ببینم ، من اومدم که آرزوهات رو بر آورده کنم ، زود باش آرزو کن
  سیندرلا : آرزو می کنم که به مهمونیه شاهزاده برم
فرشته : خوب برو ، به درک ، کی جلوی راهتو گرفته دختره ی
پررو ؟ راه بازه جاده درازه.. سیندرلا : چشم میرم ،
خداحافظ  فرشته : خداحافظ . سیندرلا پا شد ، می
خواست راه بیفته . زنگ زد به آژانس ، ولی آژانس ماشین
نداشت .

زنگ زد به تای تلفنی ولی اونجا هم ماشین نبود .
زنگ زد پیک موتوری گفت : آقا موتور دارید؟ یارو گفت : نه نداریم.
سیندرلا نا امید گوشی رو گذاشت و به فرشته گفت ؟ هی
میبرو برو ، آخه من چه جوری برم؟ فرشته گفت : ای به
خشکی شانس ، یه امشب می خواستم استراحت کنم که نشد
، پاشوبیا ببینم چه مرگته !!!! بلاخره یه خاکی تو سرمون می
ریزیم . با هم رفتند تو انباری ، اونجا یدونه کدو حلوایی بود ،
فرشته گفت بیا سوار این شو برو ، سیندرلا گفت : این بی
کلاسه ، من آبروم می ره اگه سوار این بشم . فرشته گفت :
خوب پس بیا سوار من شو !!! سیندرلا گفت : یه آناناس
اونجاست فرشته جون ، به دردت می خوره؟ . فرشته : بعله
می خوره ..سیندرلا : پس مبارکه انشاالله . خلاصه فرشته
چوب جادوگریش و رو هوا چرخوند و کوبید فرق سر آناناس و
گفت : یالا یالا تبدیل شو به پرشیا.

بیچاره آناناس که ضربه مغزی
شده بود از ترسش تبدیل شد به یه پرشیای نقره ای. فرشته به
سیندرلا گفت : رانندبلدی؟ گواهینامه داری؟. سیندرلا :
نه ندارم .. فرشته : بمیری تو ، چرا نداری؟.. سیندرلا :
شهرک آزمایش شلوغ بود نرفتم امتحان بدم فرشته : ای
خاک بر اون سرت ، حالا مجبورم برات راننده استخدام کنم.
فرشته با عصاش زد تو کله ی یه سوسک بدبخت که رو دیوار
نشسته بودو داشت با افسوس به پرشیا نگاه می کرد .
سوسکه تبدیل شد به یه پسر بدقیافه ، مثل پسرای امروزی .
سیندرلا گفت : من با این ته دیگ سوخته جایی
نمیرم..فرشته : چرا نمیری؟.. سیندرلا : آبروم می ره.
فرشته : همینه که هست ، نمی تونم که رت باتلر رو برات
بیارم . سیندرلا : پس حداقل به این گاگول بگو یه ژل به
موهاش بزنه . خلاصه گاگول ژل زد به موهاش و با هر بدبختی
بود حرکت کردند سمت خونه ی پادشاه. وقتی رسیدند اونجا
دیدیند وای چه خبره !!!!! شا اومده بود اونجا داشت آواز می
خوند ، جنیفر لوپز داشت مخ پدر پادشاه رو تیلیت می کرد . زری
و پری هم جوگیر شده بودند و داشتند تکنو می زدند . صغرا خانم
هم داشت رو مخ اصغر آقا بقال راه می رفت (آخه بی چاره صغرا
خانم از بی شوهری کپک زده بود ) خلاصه تو این هاگیر واگیر
شاهزاده چشمش به سیندرلا افتاد و یه دل نه صد دل عاشقش
شد .

سیندرلا هم که دید تنور داغه چسبوند و با عشوه به
شاهزاده نگاه کرد و با ناز و ادا اطوار گفت : شاهزاده ی ملوسم
منو می گیری ؟. شاهزاده : اول بگو شماره پات چنده ؟..
سیندرلا : ۳۷ . شاهزاده در حالی که چشماش از خوشحالی
برق می زد گفت : آره می گیرمت ، من همیشه آرزو داشتم
شماره ی پای زنم ۳۷ باشه. خلاصه عزیزان من شاهزاده
سیندرلا رو در آغوش کشید و به مهمونا گفت : ای ملت همیشه
آن لاین ، من و سیندرلا می خواهیم با هم ازدواج کنیم ، به هیچ
خری هم ربط نداره . همه گفتند مبارکه

همه گفتند مبارکه و بعد هم یک صدا
خوندند : گل به سر عروس یالا  داماد و ببوس یالا  سیندرلا
هم در کمال وقاحت شاهزاده رو بوسید و قند تو دلش آب شد
( بعد هم مرض قند گرفت و سالها بعد سکته کرد و مرد) سپس
با هم ازدواج کردند و سالهای سال به کوریه چشم زری و پری و
صغرا خانم ، به خوبی و خوشی در کنار هم زندکردند و
شونصد تا بچه به دنیا آوردند


برچسب‌ها: <-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت 19:38 به قلم محمدرضا   |

بنده ای به خدا گفت:<اگر سرنوشت مرا تو از قبل نوشته پس چگونه دعا کردن فایده ای دارد؟>

خدا جواب داد:<شاید نوشته باشم هرچه دعا کنی..>


برچسب‌ها: <-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:خدا,دعا,ساعت 16:36 به قلم محمدرضا   |

البته فک کنم تبلیغ یه چیزی باشه:-؟


برچسب‌ها: <-TagName->
+ تاريخ یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:عکس,هواپیما,جالب,ساعت 16:30 به قلم محمدرضا   |

 

آیا می دانستید

آیا می دانستید که مرد در قیاس با زن مى‌تواند حروف ریزترى را بخواند ولی شنوایى زن بهتر از مرد است؟

آیا می دانستید که مروارید در سرکه حل می شود؟

آیا می دانستید که یک پنجم اکسیژنی که مصرف می کنیم توسط مغز مصرف می شود؟

آیا می دانستید که انسانی با عمر متوسط، بیش از ۱۶۳ میلیون لیتر هوا استنشاق می کند؟

آیا می دانستید که تعداد دهانه های آتشفشان سطح مریخ چهار برابر ماه است؟

آیا می دانستید که بیش از ۱۵ هزار نوع برنج وجود دارد؟

آیا می دانستید که پر مصرف ترین دارو در جهان قرص آرام بخش "والیوم" است؟

آیا می دانستید که سی برابر مردمی که امروزه بر سطح زمین زندگی می کنند، در زیر خاک مدفون شده اند؟

آیا می دانستید که در یک سانتی متر از پوست شما 12 متر عصب و 4 متر رگ و مویرگ وجود دارد؟

آیا می دانستید که رشد کودک در بهار بیشتر است؟

آیا می دانستید که برای اخم کردن باید 43 ماهیچه را به کار گیرید ولی برای لبخند زدن تنها حدود 17 ماهیچه به کار می افتد؟

آیا می دانستید که هر دو هزار اخم، یک چروک بر روی صورت ایجاد می کند؟

آیا می دانستید که در هر سال، یک انسان در حدود 6 میلیون و دویست و پنج هزار بار پلک می زند؟

آیا می دانستید که یک انسان عادی روزانه یک لیتر بزاق دهان ترشح می کند که میزان آن در طول کل عمر او به 10 هزار گالن خواهد رسید؟

آیا می دانستید که قلب یک انسان معمولی در بازه عمر او در حدود 3 میلیارد بار می تپد و 48 میلیون گالن خون را به رگ ها پمپاژ می نماید؟

آیا می دانستید که اسب‌ها در مقابل گاز اشک آور مصون‌اند؟

آیا می دانستید که نعناع سکسکه و تنگی نفس را شفا می‌دهد؟

آیا می دانستید که افراد باهوش داراى روى و مس بیشترى در موهایشان هستند؟

آیا می دانستید که جوانترین پدر و مادر جهان یک زوج ۸ و ۹ ساله بوده اند؟

آیا می دانستید که نخستین رمانى که توسط ماشین تایپ نوشته شد، تام سایر بود؟

آیا می دانستید که ایرانی ها روزانه به طور متوسط حتی نصف استکان هم شیر نـمی نوشند؟

آیا می دانستید که بیشتر سردردهای معمولی از کم نوشیدن آب می باشد؟

آیا می دانستید که ایرانیان در آمریکا فرهیخته ترین افراد جامعه آمریکا هستند؟
آیا می دانستید که مورچه ها هم شمردن بلدند و قدم هایشان را برای مسیر یابی می شمارند؟

آیا می دانستید که مصرف زغال اخته از تنگی عروق خون جلوگیری می کند؟

 

برچسب‌ها: <-TagName->
+ تاريخ جمعه 19 اسفند 1390برچسب:دانستی,ساعت 12:10 به قلم محمدرضا   |

صبح: دیدن رویای شاهزاده سوار بر اسب در خواب.....



۶ صبح: در اثر شکست عشقی که در خواب از طرف شاهزاده می خوره از خواب می پره .


۷صبح: شروع می کنه به آماده شدن . آخه ساعت ۱۲ ظهر کلاس داره!!!!!!!!


۸ صبح: پس از خوردن صبحانه مفصل (علی رغم ۱۸ کیلو اضافه وزن) شروع می کنه به جمع آوری وسایل مورد نیاز: جوراب و مانتو و کیف و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و...



۹صبح: آغاز عملیات حساس زیر سازی بر روی صورت (جهت آرایش)



۱۰ صبح: عملیات زیرسازی و صافکاری و نقاشی همچنان با جدیت ادامه دارد .



۱۱ صبح: عملیات آرایش و نقاشی و لنز کاری و فیشیل و فوشول با موفقیت به پایان می رسد و پس از اینکه دختر خودش رو به مدت نیم ساعت از زوایای مختلف در آیینه بررسی کرد و مامان جون ۱۹ تا عکس از زوایای مختلف ازش گرفت، به امید خدا به سمت دانشگاه میره .



۱۲ ظهر: کلاس شروع شده و دختره وارد کلاس میشه تا یه جای خوب برا خودش بگیره . ( جای خوب تعابیر مختلفی داره . مثلا صندلی بغل دستی پولدارترین پسر دانشگاه - صندلی فیس تو فیس با استاد: در صورتی که استاد کم سن و سال و مجرد باشد و ... )



۱ ظهر: وسط کلاس موبایل دختر می زنگه و دختر با عجله از کلاس خارج میشه تا جواب منیژه جون رو بده. و منیژه جون بعد از ۱/۵ ساعت که قضیه خاستگاری دیشبش رو + قضیه شکست عشقی دوست مشترکشون رو براش تعریف کرد گوشی رو قطع می کنه. اما دیگه کلاس تموم شده .



۲ ظهر: کلاس تموم شده و دختر مجبوره از یکی از پسرای کلاس جزوه بگیره. توجه داشته باشین دختر نباید از دخترا جزوه بگیره. آخه جزوه دخترا کامل نیست!!!!!!!!!!!



۳ ظهر: دختر همچنان در جستجوی کیس مناسب جهت دریافت جزوه!!!!!



۴عصر: دختر نا امید در حرکت به سمت خانه.



۵ عصر: یکدفعه ماشین همون پسر پولداره که جزوه هاشم خیلی کامله جلوی پای دختره ترمز می کنه و ازش می خواد که برسونتش.



۶ عصر: دختر به همراه شاهزاده رویاهاش در کافی شاپ گل زنبق!!! میز دوم. به صرف سیرابی گلاسه.



۷ عصر: دختر دیگه باید بره خونه و پسر تا دم خونه می رسونتش.



۸ غروب: دختر در حال پیاده شدناونو از ماشین اون پسره: راستی ببخشید جزوه تون کامله؟؟؟ امروز انقدر از عشق سخن گفتی مجالی برای تبادل جزوه نموند. و جزوه رو از پسر می گیره.



۹ شب: دختر در حال چیدن میز شام در خانه سه تا ظرف چینی گل سرخی جهیزیه مامانش رو میشکونه (از عواقب عاشقی)



۱۰شب: دختر در حال تفکر به اینکه ماه عسل با اون پسره کجا برن ؟؟!!؟!؟!؟!؟!



۲شب: دختر داره خواب میبینه رفته ماه عسل.



۵ صبح: دختره بیدار میشه و میبینه اون پسره پیام

داده که: برای نامزدم کلی از تو تعریف کردم. خیلی

دوست داره امروز با من بیاد دانشگاه ببینتت!!

و امروز دختر باید کمی زودتر به دانشگاه برود. شاید جای

مناسب تری در کلاس نصیبش شد!!!!!!!!!!!!!


برچسب‌ها: <-TagName->
+ تاريخ پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:دختر,بیست و چهارساعت,جزوه,ساعت 23:54 به قلم محمدرضا   |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد